سعید کراماتی

پدر و همسر

مهندس

مدرس دانشگاه

مدیر سایت

0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

سعید کراماتی

پدر و همسر

مهندس

مدرس دانشگاه

مدیر سایت

نوشته بلاگ

داستان امضای نامه اداری!

آبان ۹, ۱۴۰۱ عمومی
داستان امضای نامه اداری!

بالاخره بعد از سه ماه نمره ام در سیستم ثبت شد. نامه اش را گرفتم. امضایش کردند. دبیرخانه ثبتش کرد. خوشحال شدم که دیگر در دانشگاهی که میهمان بودم، کاری ندارم.
نامه به دست، رفتم دانشگاه اصلی. نامه را در پاکت سر بسته ای تحویل دادم. نامه را تحویل گرفتند اما تازه اول ماجرا بود.
گفتند با توجه به مغایرت، این نامه را برای اصلاح آن نامه بگیر و برو تاییدیه اش را بیاور. مرا فرستادند اتاق آقای معاون آموزشی. من نمی دانم معاون آموزشی چرا باید هم معاون آموزشی باشد، هم استاد باشد، هم استاد راهنمای n دانشجوی کارشناسی ارشد و دکتری. می دانی نتیجه اش چه می شود؟ نتیجه اش این است که هر وقت می روی درِ اتاقش خانم منشی با یک لبخند اعصاب خرد کن می گوید: آقای دکتر جلسه دارند، یا آقای دکتر نیستند.
به هر حال بعد از چند بار رفتن و آمدن، آقای معاون آموزشی زیر نامه ام پاراف کردند.
خانم منشی اینار می گوید: ببرید آموزش دانشکده نامه را تایید کند.
می برم. مجبورم ببرم. مسئول آموزش دانشکده، نامه را می گیرد. خنده اش می گیرد. می گوید: “روال اداری است. باید طی شود!”
نامه را می برد داخل اتاق رئیس دانشکده. رئیس دانشکده هم مثل معاون آموزشی از آنهایی است که هم رئیس است، هم استاد ، هم استاد راهنما و هم نماینده دانشکده در فلان کارگروه.
مگر می شود پیدایش کرد. خدا سرم را بوسیده بود که آن روز اتفاقا در اتاقش تشریف داشتند. اما…
منشی خیلی زود بیرون آمد و گفت:” پس امضای مدیر گروه کو؟!!”
نامه را گرفتم. بردم اتاق مدیر گروه که هم مدیر گروه هست و هم استاد و هم استاد راهنما.
در زدم اما گفتند استاد نیست. کلاس دارد. فردا بیا. امروز سه شنبه است و فردا باید نامه ام را می گرفتم!
فردا اول وقت نامه را بردم پیش مدیر گروه. نامه را پاراف کرد که ما تایید می کنیم. امضا!
نگاهم کرد. لبخند تلخی زد. نفهمیدم تلخی لبخندش به خاطر بد شانسی من است یا دست و پا گیر بودن روال اداری!
نامه را بردم اتاق رئیس دانشکده. خانم منشی می گوید: صبر کن. رئیس رفته جلسه. وقتی اومد میدم امضا کنه!
صبر کردم. ۱۱ساعت شد. نیامد. عقربه ساعتی که از قضا امروز آرام¬تر می رفت از ساعت دوم هم گذشت. باز هم نیامد. ساعت شد ۱۲. دیدم تازه رئیس ناهارش را خورده و به اتاق کارش می آید. نامه را امضا کرد و از خانم منشی گرفتم. هنگام رفتن گفت: یادت نره ببری دبیرخونه شماره اش کنه!
نامه را بردم دبیرخانه. داشت تلفن حرف می زد. گفتم عجله دارم. گفت باید صبر کنی. تلفنش تمام شد. آرام آرام چایش را نوش جان می کرد و دنبال پرونده ام می گشت. احتمالا می توانید تصور کنید که آرامش آقای مسئول دبیرخانه چگونه روی اعصاب بنده حقیر راه می رفت!
القصه نامه را شماره کرد. یک کپی اش را در پرونده ام گذاشت و کپی دیگرش را به من داد و گفت: ببر اتاق رایانه تا ثبتش کنه. برو تا نرفتن!
بدو بدو رفتم و نامه را تحویل دادم. نامه را گرفت. خندید و گفت: اینو ثبت کنم؟!
گفتم: اگر زحمتی نیست بله!
ثبتش کرد. بالاخره خیالم راحت شد!
اما متن نامه ای که زیرش پاراف ها و امضاها شده بود به شرح زیر است!
“با سلام
درس بتن۱ همان بتن آرمه۱ است.”
پ ن۱: هنگام ثبت می گوید: پس کو شماره درسش!
پ ن۲۲: این اتفاق کاملا واقعی است و برای دوستم رخ داده است. من فقط وظیفه خطیر داستان نویسی آن را به عهده داشته ام.

سعید کراماتی

 

برچسب ها:
درج دیدگاه